ای جلوهگر عالم، طاوس جمال تو
|
|
سرسبزی و شب رنگی وصف خط و خال تو
|
بدری که فرو شد زو خورشید به تاریکی
|
|
در دق و ورم مانده از رشک هلال تو
|
صد مرد چو رستم را چون بچهی یک روزه
|
|
پرورده به زیر پر سیمرغ جمال تو
|
زان درفکند خود را خورشید به هر روزن
|
|
تا بو که به دست آرد یک ذره وصال تو
|
مه گرچه به روز و شب دواسبه همی تازد
|
|
نرسد به رخ خوب خورشید مثال تو
|
گفتم ز خیال تو رنگی بودم یک شب
|
|
خود هم تک برق آمد شبرنگ خیال تو
|
گفتی که تو را از من صبر است اگر خواهی
|
|
کشتن شودم واجب از گفت محال تو
|
عطار به وصافی گرچه به کمال آمد
|
|
شد گنگ زبان او در وصف کمال تو
|