گاه لاف از آشنایی میزنیم
|
|
گه غمش را مرحبایی میزنیم
|
همچو چنگ از پردهی دل زار زار
|
|
در ره عشقش نوایی میزنیم
|
از دم ما می بسوزد عالمی
|
|
آخر این دم ما ز جایی میزنیم
|
ما مسیم و این نفسهای به درد
|
|
بر امید کیمیایی میزنیم
|
روز و شب بر درگه سلطان جان
|
|
تا ابد کوس وفایی میزنیم
|
پادشاهانیم و ما را ملک نیست
|
|
لاجرم دم با گدایی میزنیم
|
ما چو بیکاریم کار افتاده را
|
|
بر طریق عشق رایی میزنیم
|
خوان کشیدیم و دری کردیم باز
|
|
سالکان را الصلایی میزنیم
|
نیستان را قوت هستی میدهیم
|
|
خویشبینان را قفایی میزنیم
|
اندرین دریا که عالم غرق اوست
|
|
بی دل و جان دست و پایی میزنیم
|
ماجرای عشق از عطار جو
|
|
تا نفس از ماجرایی میزنیم
|