چون زلف تاب دهد آن ترک لشکریم
|
|
هندوی خویش کند هر دم به دلبریم
|
چون زلف کافر او آهنگ دین کندم
|
|
در حال بند کند در دام کافریم
|
مویی اگر همه خلق در من نگه نکنند
|
|
مویی تمام بود زان زلف عنبریم
|
ای ساقی از می عشق دلقم بشو و بیا
|
|
چون دلق زرق من است چند از سیه گریم
|
تا کی ز رد و قبول دردی بیار که من
|
|
مست ملامتیم رند قلندریم
|
تا کی ز روی و ریا بت ساختن ز هوا
|
|
زین پس به بتکدهها مرد مقامریم
|
گر دی به صومعه در، مرد خلیل بدم
|
|
امروز پیش مغان چون گبر آزریم
|
گرچه به صورت تن، از ممنان رهم
|
|
لیکن ز روی یقین گبرم چو بنگریم
|
عطار تا که نهاد در راه فقر قدم
|
|
کرد آن حقیقت فقر از جان و دل بریم
|