ما می از کاس سعادت خوردهایم | در ازل چندین صبوحی کردهایم | |
با غذای خاک نتوانیم زیست | ما که شرب روح قدسی خوردهایم | |
عار از آن داریم ازین عالم که ما | در کنار قدسیان پروردهایم | |
تا که مهر مهر او بر جان زدیم | نقش غیر از لوح دل بستردهایم | |
هر که این باور نمیدارد ز ما | گو بیا اینک بیان آوردهایم | |
از برون پرده ما را کس ندید | زانکه ما در اندرون پردهایم | |
گرچه عطاریم و بوی خوش دهیم | خویشتن را به ز کس نشمردهایم |