هرگز دل پر خون را خرم نکنی دانم
|
|
مجروح توام دانی مرهم نکنی دانم
|
ای شادی غمگینان چون تو به غمم شادی
|
|
یکدم دل پر غم را بی غم نکنی دانم
|
چون دم دهیم دایم گر دم زنم و گرنه
|
|
با خویشتنم یکدم همدم نکنی دانم
|
هر روز وفاداری من بیش کنم دانی
|
|
مویی ز جفاکاری تو کم نکنی دانم
|
چون راز دل از اشکم پنهان به نمیماند
|
|
در پردهی یک رازم محرم نکنی دانم
|
گفتی که اگر خواهی تا عهد کنم با تو
|
|
گر عهد کنی با من، محکم نکنی دانم
|
آن روز که دل بردی گفتی ببرم جانت
|
|
ای راحت جان و دل این هم نکنی دانم
|
سهل است اگرم کشتی از جان بحلت کردم
|
|
صعب است که بعد از من ماتم نکنی دانم
|
با خیل گرانجانان بنشستهای و یکدم
|
|
عطار سبکدل را خرم نکنی دانم
|