با این دل بی خبر چه سازم
|
|
جان میسوزدم دگر چه سازم
|
از دست دل اوفتادهام خوار
|
|
چون خاک بدر بدر چه سازم
|
بس حیله که کردم و نیامد
|
|
یک حیلهی کارگر چه سازم
|
جانا نکنی به من نظر تو
|
|
کافتادهام از نظر چه سازم
|
کس جز تو خبر ندارد از من
|
|
پس میپرسی خبر چه سازم
|
گفتی که ز صبر توشهای ساز
|
|
چون عمر آمد به سر چه سازم
|
صبرم قدری غمت قضایی است
|
|
گر سازم ازین قدر چه سازم
|
گفتی به مگوی سر عشقم
|
|
در معرض این خطر چه سازم
|
گیرم که زبان نگاه دارم
|
|
با این رخ همچو زر چه سازم
|
ور روی به اشک خون نپوشم
|
|
با سوختن جگر چه سازم
|
گفتی که فرید چارهای ساز
|
|
نه چاره نه چارهگر چه سازم
|