کار چو از دست من برفت چه سازم
|
|
مات شدم نیز خانه نیست چه بازم
|
در بن این خاکدان عالم غدار
|
|
اشک فشان همچو شمع چند گدازم
|
چون نفسی دیگرم ز عمر امان نیست
|
|
این نفسی چند در هوس به چه تازم
|
چو گل یک روزه در میانهی صد خار
|
|
بر سر پایم نشسته سر چه فرازم
|
پردهی من چون درید پردهدر چرخ
|
|
در پس این پرده، پرده چند نوازم
|
چارهی من چون به دست چاره گران نیست
|
|
حیله چه گویم کنون و چاره چه سازم
|
قصهی اندوهت آشکار چه گویم
|
|
زانکه من خسته دل نهفت نیازم
|
واقعه کوته کنم چه گویم ازین بیش
|
|
خاصه که پیش اندر است راه درازم
|
ای دل عطار دم مزن که درین دیر
|
|
دم نتوان زد ز سر پردهی رازم
|