تا نرگست به دشنه چون شمع کشت زارم
|
|
چون لاله دور از تو جز خون کفن ندارم
|
در پای اوفتادم زیرا که سر ندارد
|
|
چون حلقههای زلفت غمهای بی شمارم
|
از بسکه هست حلقه در زلف سرفرازت
|
|
هرگز سری ندارد چندان که برشمارم
|
بادم نبردی آخر چون ذرهای ز سستی
|
|
گر داشتی دل تو یک ذره استوارم
|
هرگز ستاره دیدی در آفتاب بنگر
|
|
در آفتاب رویت چشم ستاره بارم
|
پیوسته پیش حکمت چون سرفکندهام من
|
|
زین بیش سر میفکن چون شمع در کنارم
|
بر نه به لطف دستی کز حد گذشت دانی
|
|
بی لالهزار رویت این نالههای زارم
|
چون دم نمیتوان زد با هیچکس ز عشقت
|
|
پس من ز درد عشقت با که نفس برآرم
|
عطار کی تواند شرح غم تو دادن
|
|
کز کار شد زبانم وز دست رفت کارم
|