ای عشق بی نشان ز تو من بی نشان شدم
|
|
خون دلم بخوردی و در خورد جان شدم
|
چون کرمپیله، عشق تنیدم به خویش بر
|
|
چون پرده راست گشت من اندر میان شدم
|
دیگر که داندم چو من از خود برآمدم
|
|
دیگر که بیندم چو من از خود نهان شدم
|
چون در دل آمدم آنچه زبان لال گشت از آن
|
|
در خامشی و صبر چنین بی زبان شدم
|
مرده چگونه بر سر دریا فتد ز قعر
|
|
من در میان آتش عشقت چنان شدم
|
مرغی بدم ز عالم غیبی برآمده
|
|
عمری به سر بگشتم و با آشیان شدم
|
چون بر نتافت هر دو جهان بار جان من
|
|
بیرون ز هر دو در حرم جاودان شدم
|
عطار چند گویی ازین گفت توبه کن
|
|
نه توبه چون کنم که کنون کامران شدم
|