دوش چشم خود ز خون دریای گوهر یافتم

سینه‌ی گردون که موجش آتشی زد زآفتاب روز و شب از رشک این بحرش پر اخگر یافتم
گرچه دریای فلک را گوهر بسیار هست دایمش در جنب این دریا محقر یافتم
زانکه این دریا ز دل می‌خیزد آن دریا ز خون درد را همچون عرض، دل را چو جوهر یافتم
تا دلم بر روی دریا خون معنی گسترد خاطر عطار را چون قرص خاور یافتم