ای برده به آبروی آبم | وز نرگس نیم خواب خوابم | |
تا روی چو ماه تو بدیدم | افتاده چو ماهیی ز آبم | |
چون شد خط سبز تو پدیدار | بر زرده نشست آفتابم | |
هرگه که به خون خطی نویسی | من سر ز خط تو برنتابم | |
هرگه که حدیث وصل گویم | دل خون گردد ز اضطرابم | |
از بی نمکی و بی قراری | در سیخ جهد که من کبابم | |
وصلت نرسد به دل که از دل | تا با جانم خبر نیابم | |
من خاک توام تو گنج حسنی | بنمای رخ از دل خرابم | |
در پای فتادهام چو زلفت | زین بیش چو زلف خود متابم | |
عطار ز دست شد به یکبار | وقت است که کم کنی عذابم |