صورت نبندد ای صنم، بی زلف تو آرام دل
|
|
دل فتنه شد بر زلف تو، ای فتنهی ایام دل
|
ای جان به مولای تو، دل غرقهی دریای تو
|
|
دیری است تا سودای تو، بگرفت هفت اندام دل
|
تا جان به عشقت بنده شد، زین بندگی تابنده شد
|
|
تا دل ز نامت زنده شد، پر شد دو عالم نام دل
|
جانا دلم از چشم بد، نه هوش دارد نه خرد
|
|
تا از شراب عشق خود، پر باده کردی جام دل
|
پیغامت آمد از دلم، کای ماه حل کن مشکلم
|
|
کی خواهد آمد حاصلم، ای فارغ از پیغام دل
|
از رخ مه گردون تویی، وز لب می گلگون تویی
|
|
کام دل من چون تویی، هرگز نیابم کام دل
|
ای همگنان را همدمی، شادی من از تو غمی
|
|
عطار را در هر دمی، جانا تویی آرام دل
|