هر که دایم نیست ناپروای عشق
|
|
او چه داند قیمت سودای عشق
|
عشق را جانی بباید بیقرار
|
|
در میان فتنه سر غوغای عشق
|
جمله چون امروز در خود ماندهاند
|
|
کس چه داند قیمت فردای عشق
|
دیدهای کو تا ببیند صد هزار
|
|
واله و سرگشته در صحرای عشق
|
بس سر گردنکشان کاندر جهان
|
|
پست شد چون خاک زیرپای عشق
|
در جهان شوریدگان هستند و نیست
|
|
هر که او شوریده شد شیدای عشق
|
چون که نیست از عشق جانت را خبر
|
|
کی بود هرگز تو را پروای عشق
|
عاشقان دانند قدر عشق دوست
|
|
تو چه دانی چون نهای دانای عشق
|
چشم دل آخر زمانی باز کن
|
|
تا عجایب بینی از دریا عشق
|
در نشیب نیستی آرام گیر
|
|
تا برآرندت به سر بالای عشق
|
خیز ای عطار و جان ایثار کن
|
|
زانکه در عالم تویی مولای عشق
|