آخر ای صوفی مرقع پوش
|
|
لاف تقوی مزن ورع مفروش
|
خرقهی مخرقه ز تن برکن
|
|
دلق ازرق مرائیانه مپوش
|
از کف ساقیان روحانی
|
|
صبحدم بادهی صبوح بنوش
|
صورت خویش را مکن صافی
|
|
یک زمان در صفای معنی کوش
|
سعی کن در عمارت دل و جان
|
|
که نیاید به کارت این تن و توش
|
درگذر از مزابل حیوان
|
|
برگذر تا به منزلات سروش
|
سخن عقل بر عقیله مگوی
|
|
سبق عشق یک زمان کن گوش
|
اهل قالی چو سالکان میگوی
|
|
اهل حالی چو واصلان خاموش
|
مرد عشقی خموش باش و خراب
|
|
مرد عقلی فضول باش و به هوش
|
روشنی بایدت چو شمع بسوز
|
|
پختگی بایدت چو دیگ بجوش
|
چون نهای اهل وجد، ساکن باش
|
|
از تواجد چرا شدی مدهوش
|
راه غیر خدا مده در دل
|
|
بار نفس و هوا منه بر دوش
|
عاشقی یک دم از طلب منشین
|
|
تا نگیری حریف در آغوش
|
سخن سر به گوش دل بشنو
|
|
قول عطار را به جان بنیوش
|
پند گیرند بر تو بعد از تو
|
|
گر نداری نصیحت من گوش
|