عشق آن باشد که غایت نبودش
|
|
هم نهایت هم بدایت نبودش
|
تا به کی گویم که آنجا کی رسم
|
|
کی بود کی چون نهایت نبودش
|
گر هزاران سال بر سر میروی
|
|
همچنان میرو که غایت نبودش
|
گر فرو استد کسی مرتد شود
|
|
بعد از آن هرگز هدایت نبودش
|
گر فرود آید به یک دل ذرهای
|
|
تا به صد عالم سرایت نبودش
|
صد هزاران خون بریزد همچو باد
|
|
زانکه چون آتش حمایت نبودش
|
نیستی خواهد که از هر نیک و بد
|
|
از کسی شکر و شکایت نبودش
|
تو مباش اصلا که اندر حق تو
|
|
تا تو میباشی عنایت نبودش
|
هر که بی پیری ازینجا دم زند
|
|
کار بیرون از حکایت نبودش
|
بر پی پیری برو تا پی بری
|
|
کانکه تنها شد کفایت نبودش
|
وانکه پیری میکشد بی دیدهای
|
|
زین بتر هرگز جنایت نبودش
|
چون نبیند پیر ره را گام گام
|
|
کور باشد این ولایت نبودش
|
سلطنت کی یابد ای عطار پیر
|
|
تا رعیت را رعایت نبودش
|