آنکه سر دارد کلاهت نرسدش
|
|
وانکه پر آب است جاهت نرسدش
|
هر که پست بارگاه فقر نیست
|
|
در بلندی دستگاهت نرسدش
|
هر که در خود ماند چون گردون بسی
|
|
گر نگردد گرد راهت نرسدش
|
تا نباشد همچو یوسف خواجهای
|
|
بندگی در قعر چاهت نرسدش
|
تا کسی دارد به یک ذره پناه
|
|
عرش اگر باشد پناهت نرسدش
|
عرش اگر کرسی نهد در زیر پای
|
|
دست بر زلف سیاهت نرسدش
|
گرچه سر در عرش ساید آفتاب
|
|
پرتو روی چو ماهت نرسدش
|
نیم ترک چرخ در سر گشت از آنک
|
|
بو که بر ترک کلاهت نرسدش
|
تا کسی نشکست کلی قلب نفس
|
|
لاف از خیل و سپاهت نرسدش
|
تا نسوزد جملهی شب شمع زار
|
|
یک نسیم صبحگاهت نرسدش
|
تا کسی بر سر نگردد چون فلک
|
|
طوف گرد بارگاهت نرسدش
|
تا کسی جان ندهد از درد خمار
|
|
می ز لعل عذر خواهت نرسدش
|
گر نشد عطار یکتا همچو موی
|
|
مشک از زلف دو تاهت نرسدش
|