غیرت آمد بر دلم زد دور باش
|
|
یعنی ای نااهل ازین در دور باش
|
تو گدایی دور شو از پادشاه
|
|
ورنه بر جان تو آید دور باش
|
گر وصال شاه میداری طمع
|
|
از وجود خویشتن مهجور باش
|
ترک جانت گوی آخر این که گفت
|
|
کز ضلالت نفس را مزدور باش
|
تو درافکن خویش و قسم تو ز دوست
|
|
خواه ماتم باش و خواهی سور باش
|
چون بسوزی همچو پروانه ز شمع
|
|
دایما نظارگی نور باش
|
گر می وصلش به دریا درکشی
|
|
مست لایعقل مشو مخمور باش
|
نه چو بی مغزان به یک می مست شو
|
|
نه به یک دردی همه معذور باش
|
ور به دریاها درآشامی شراب
|
|
تا ابد از تشنگی رنجور باش
|
همچو آن حلاج بدمستی مکن
|
|
یا حسینی باش یا منصور باش
|
چون نفخت فیه من روحی توراست
|
|
روح پاکی فوق نفخ صور باش
|
کنج وحدت گیر چون عطار پیش
|
|
پس به کنجی درشو و مستور باش
|