چند جویی در جهان یاری ز کس
|
|
یک کست در هر دو عالم یار بس
|
تو چو طاوسی بدین ره در خرام
|
|
کاندرین ره کم نیایی از مگس
|
مرد باش و هر دو عالم ده طلاق
|
|
پای در نه زانکه داری دست رس
|
گر برآری یک نفس بی عشق او
|
|
از تو با حضرت بنالد آن نفس
|
هر نفس سرمایهی صد دولت است
|
|
تا کی اندر یک نفس چندین هوس
|
سرنگونساری تو از حرص توست
|
|
باز کش آخر عنان را باز پس
|
تا ز دانگی دوست تر داری دودانگ
|
|
نیستی تو این سخن را هیچ کس
|
گر گهر خواهی به دریا شو فرو
|
|
بر سر دریا چه گردی همچو خس
|
بر در او گر نداری حرمتی
|
|
چون توانی رفت راه پر عسس
|
چون تو ای عطار حرمت یافتی
|
|
بر سر افلاک تازانی فرس
|