هر که زو داد یک نشانی باز
|
|
ماند محجوب جاودانی باز
|
چون کس از بی نشان نشان دهدت
|
|
یا تو هم چون دهی نشانی باز
|
مرده دل گر ازو نشان طلبد
|
|
گو ز سر گیر زندگانی باز
|
چون جمالی است بی نشان جاوید
|
|
نتوان یافت جز نهانی باز
|
ارنی گر بسی خطاب کنی
|
|
بانگ آید به لنترانی باز
|
من گرفتم که این همه پرده
|
|
شود از مرکز معانی باز
|
چون تو بیگانه وار زیستهای
|
|
چون ببینی کجاش دانی باز
|
پس رونده که کرد دعوی آنک
|
|
رستهام از جهان فانی باز
|
خود چو در ره فتوح دید بسی
|
|
ماند از اندک از معانی باز
|
گرچه کردند از یقین دعوی
|
|
همه گشتند بر گمانی باز
|
هر که را این جهان ز راه ببرد
|
|
نبود راه آن جهانی باز
|
تو اگر عاشقی به هر دو جهان
|
|
ننگری جز به سرگرانی باز
|
جان مده در طریق عشق چنان
|
|
که ستانی اگر توانی باز
|
خود ز جان دوستی تو هرگز جان
|
|
ندهی ور دهی ستانی باز
|
گر چو پروانه عاشقی که به صدق
|
|
پیش آید به جان فشانی باز
|
چه بود ای دل فرو رفته
|
|
خبری گر به من رسانی باز
|
تا کجایی چه میکنی چونی
|
|
این گره کن به مهربانی باز
|
گر ز عطار بشنوی تو سخن
|
|
راه یابد به خوش بیانی باز
|