درآمد دوش ترکم مست و هشیار
|
|
ز سر تا پای او اقرار و انکار
|
ز هشیاری نه دیوانه نه عاقل
|
|
ز سرمستی نه در خواب و نه بیدار
|
به یک دم از هزاران سوی میگشت
|
|
فلک از گشت او میگشت دوار
|
به هر سوئی که میگشت او همی ریخت
|
|
ز هر جزویش صورتهای بسیار
|
چو باران از سر هر موی زلفش
|
|
ز بهر عاشقان میریخت پندار
|
زمانی کفر میافشاند بر دین
|
|
زمانی تخت میانداخت بردار
|
زمانی شهد میپوشید در زهر
|
|
زمانی گل نهان میکرد در خار
|
زمانی صاف میآمیخت با درد
|
|
زمانی نور میانگیخت از نار
|
چو بوقلمون به هر دم رنگ دیگر
|
|
ولیکن آن همه رنگش به یکبار
|
همه اضدادش اندر یک مکان جمع
|
|
همه الوانش اندر یک زمان یار
|
زمانش دایما عین مکانش
|
|
ولی نه این و نه آنش پدیدار
|
دو ضدش در زمانی و مکانی
|
|
به هم بودند و از هم دور هموار
|
تو مینوش این که از طامات حرفی است
|
|
وگر این مینیوشی عقل بگذار
|
که گر با عقل گرد این بگردی
|
|
به بتخانه میان بندی به زنار
|
چو دیدم روی او گفتم چه چیزی
|
|
که من هرگز ندیدم چون تو دلدار
|
جوابم داد کز دریای قدرت
|
|
منم مرغی، دو عالم زیر منقار
|
علیالجمله در او گم گشت جانم
|
|
دگر کفر است چون گویم زهی کار
|
اگر گویم به صد عمر آنچه دیدم
|
|
سر مویی نیاید زان به گفتار
|
چه بودی گر زبان من نبودی
|
|
که گنگان راست نیکو شرح اسرار
|
زبان موسی از آتش از آن سوخت
|
|
که تا پاس زبان دارد به هنجار
|
چو چیزی در عبارت مینیاید
|
|
فضولی باشد آن گفتن به اشعار
|
که گر صد بار در روزی بمیری
|
|
ندانی سر این معنی چو عطار
|