دل چه خواهی کرد چون دلبر رسید
|
|
جان برافشان هین که جان پرور رسید
|
شربت اسرار را فردا منه
|
|
زانکه تا این درکشی دیگر رسید
|
گر سفالی یافتی در راه عشق
|
|
خوش بشو انگار صد گوهر رسید
|
خود تو آتش بر سفالی مینهی
|
|
هین که آنجا قسم تو کمتر رسید
|
صد هزاران موج گوناگون بخاست
|
|
دانی از چه موج بحر اندر رسید
|
چون یکی است این موج بحر مختلف
|
|
از چه خاست و از خشک و تر رسید
|
بحر کل یک جوش زد در سلطنت
|
|
به یکدم صد جهان لشکر رسید
|
چون نمیآید به سر زان بحر هیچ
|
|
پس چرا صد چشمه چون کوثر رسید
|
قطره چون دریاست دریا قطره هم
|
|
پس چرا این کامل آن ابتر رسید
|
قرب و بعد موج چون بسیار گشت
|
|
هر زمانی اختلافی در رسید
|
سلطنت از بحر میماند به سر
|
|
بحر قسم قطرهی مضطر رسید
|
بی نهایت بود بحر، این اختلاف
|
|
از بصر آمد نه از مبصر رسید
|
بحر چون محوست، موجش در خطر
|
|
بحر را در دیده پا و سر رسید
|
کی بیاید بی نهایت در بصر
|
|
در خطر صد با خطر مبصر رسید
|
چون عدد در بحر رنگ بحر داشت
|
|
گر رسید انگشت از اخگر رسید
|
خوش برآمد صبح توحید از افق
|
|
زانکه خورشید آمد و اختر رسید
|
این همه اختر که شب بر آسمانست
|
|
لقمهای گردد چو قرص خور رسید
|
پس یقین میدان که یک چیز است و بس
|
|
گر هزاران مختلف هم بررسید
|
در میان این سخن عطار را
|
|
هم قلم بشکست و هم دفتر رسید
|