کسی کو هرچه دید از چشم جان دید
|
|
هزاران عرش در مویی عیان دید
|
عدد از عقل خاست اما دل پاک
|
|
عدد گردید از گفت زبان دید
|
چو این آن است و آن این است جاوید
|
|
چرا پس عقل احول این و آن دید
|
چو دریا عقل دایم قطره بیند
|
|
به چشم او نشاید جاودان دید
|
کسی کو بر احد حکم عدد کرد
|
|
جمال بی نشانی را نشان دید
|
به جان بین هرچه میبینی که توحید
|
|
کسی کو محو شد از چشم جان دید
|
چو دو عالم ز یک جوهر برآمد
|
|
در اندک جوهری بسیار کان دید
|
ازل را و ابد را نقطهای یافت
|
|
همه کون و مکان را لامکان دید
|
یقین میدان که چشم جان چنان است
|
|
که در هر ذرهای هفت آسمان دید
|
ولی هر ذرهای از آسمان نیز
|
|
به عینه هم زمین و هم زمان دید
|
چه جای آسمان است و زمین است
|
|
که در هر ذرهای هر دو جهان دید
|
چه میگویم که عالم صد هزاران
|
|
ورای هر دو عالم میتوان دید
|
همی در هرچه خواهی هرچه خواهی
|
|
به چشم جان توانی بیگمان دید
|
تو در قدرت نگر تا آشکارا
|
|
ببینی آنچه غیر تو نهان دید
|
چو هر دو کون در جنب حقیقت
|
|
بسی کمتر ز تاری ریسمان دید
|
اگر یک ذره رنگ کل پذیرد
|
|
عجب نبود چنین باید چنان دید
|
اگر یک ذره را در قرص خورشید
|
|
کسی گم کرد چه سود و زیان دید
|
کسی کز ذره ذره بند دارد
|
|
نیارد ذرهای زان آستان دید
|
اگر یک ذره سایه پیش خورشید
|
|
پدید آمد ندانم تا امان دید
|
دو عالم چیست از یک ذره سایهست
|
|
که آنجا ذرهای را خط روان دید
|
طلسم نور و ظلمت بیقیاس است
|
|
ولیکن گنج باید در میان دید
|
کسی کان گنج میبیند طلسمش
|
|
فنا شد تا دو عالم دلستان دید
|
گزیرت نیست از چشمی که جاوید
|
|
ندید او غیر هرگز غیبدان دید
|
ز خود گم گرد ای عطار اینجا
|
|
که تا خود را توانی کامران دید
|