سر زلف تو پر خون مینماید
|
|
رجوع از صیدش اکنون مینماید
|
کمند زلف تو در صید یارب
|
|
چگونه چست و موزون مینماید
|
شب زلف تو خوش باد از پی آنک
|
|
همه کارش شبیخون مینماید
|
که میداند که آن زنجیر زلفت
|
|
چگونه عقل مجنون مینماید
|
چو زلف تو بشوریده است عالم
|
|
رخت از پرده بیرون مینماید
|
ز حسن روی تو چون روی تابم
|
|
که هر ساعت در افزون مینماید
|
عجب خاصیتی دارد رخ تو
|
|
که از شبرنگ گلگون مینماید
|
چو دریا چشم من زان گشت در عشق
|
|
که درجت در مکنون مینماید
|
دهانت ای عجب سی در مکنون
|
|
ز چشم سوزنی چون مینماید
|
مرا گفتی دلت یکرنگ گردان
|
|
که صد رنگ او چو گردون مینماید
|
مرا کو دل ندارم هیچ دل من
|
|
وگر دارم دلی خون مینماید
|
دل عطار با خاک در تو
|
|
چو خونی کرده معجون مینماید
|