نه یار هرکسی را رخسار مینماید
|
|
نه هر حقیر دل را دیدار مینماید
|
در آرزوی رویش در خاک خفت و خون خور
|
|
کان ماهروی رخ را دشوار مینماید
|
بر چار سوی دعوی از بینیازی خود
|
|
سرهای سرکشان بین کز دار مینماید
|
سلطان غیرت او خون همه عزیزان
|
|
بر خاک اگر بریزد بس خوار مینماید
|
گر مرد ره نهای تو بر بوی گل چه پویی
|
|
رو باز گرد کین ره پر خار مینماید
|
زنهار تا بپویی بی رهبری درین ره
|
|
زیرا که این بیابان خونخوار مینماید
|
گر مردیی نداری پرهیز کن که چون تو
|
|
سرگشتگان گمره بسیار مینماید
|
در راه کفر و ایمان مرد آن بود که خود را
|
|
دایم چنانکه باشد در کار مینماید
|
در کار اگر تمامی در نه قدم درین ره
|
|
کاحوال ناتمامان بس زار مینماید
|
کو آتشی که بر وی این خرقه را بسوزم
|
|
کین خرقه در بر من زنار مینماید
|
اندر میان غفلت در خواب شد دل من
|
|
کو هیچ دل که یک دم بیدار مینماید
|
جمله ز خود نمایی اندر نفاق مستند
|
|
کو عاشقی که در دین هشیار مینماید
|
در بند دین و دنیی لیکن نه دین و دنیی
|
|
سرگشته روزگاری عطار مینماید
|