تشنه را از سراب چگشاید
|
|
سایه را ز آفتاب چگشاید
|
آب حیوان چو هست در ظلمات
|
|
از نسیم گلاب چگشاید
|
نیست این کار جنبش و آرام
|
|
از درنگ و شتاب چگشاید
|
قطرهای را که او نبود و نه هست
|
|
غرق دریای آب چگشاید
|
بسی ستون است خیمهی عالم
|
|
از هزاران طناب چگشاید
|
صد درت گر گشاد پنداری است
|
|
این چنین فتح باب چگشاید
|
چون نبردی بر آب هرگز پی
|
|
پی بری بر سر اب چگشاید
|
گرچه بغنودهای بهر نفسی
|
|
عالمی ماهتاب چگشاید
|
رو که این رهروان چو تشنه شدند
|
|
از دو ساغر شرآب چگشاید
|
خون بسته است اگر کباب خوری
|
|
خون خوری از کباب چگشاید
|
چون کمیت فلک طبق آورد
|
|
از خری در خلاب چگشاید
|
تا بتان در زمین همی ریزند
|
|
چرخ را ز انقلاب چگشاید
|
کار چون ذرهای به علت نیست
|
|
از خطا و صواب چگشاید
|
سر یک یک چو او همی داند
|
|
از حساب و کتاب چگشاید
|
از همه چون به از همه است آگاه
|
|
از سال و جواب چگشاید
|
چون من از هر دو کون گم گشتم
|
|
از ثواب و عقاب چگشاید
|
گنج میجستهام به معموری
|
|
هست جای خراب چگشاید
|
هر چه بیدار دیدهام هیچ است
|
|
گر ببینم به خواب چگشاید
|
آفتابی است ذره ذره ولی
|
|
هست زیر نقاب چگشاید
|
ای فرید آسمان نهای آخر
|
|
زین همه اضطراب چگشاید
|