ای کوی توام مقصد و ای روی تو مقصود
|
|
وی آتش عشق تو دلم سوخته چون عود
|
چه باک اگرم عقل و دل و جان بنماند
|
|
گو هیچ ممان زانکه تویی زین همه مقصود
|
در عشق تو جانم که وجود و عدمش نیست
|
|
دانی تو که چون است نه معدوم و نه موجود
|
هر آدمیی را که کفی خاک سیاه است
|
|
بی واسطه دادی تو وجودی ز سر جود
|
چون ژنده قبایی است که آن خاص ایاز است
|
|
تا چند کند سرکشی از خلعت محمود
|
مردانه در این راه درآ ای دل غافل
|
|
کز عشق نه مقبول بود مرد نه مردود
|
چون خضر برون آی ازین سد نهادت
|
|
تا باز گشایند تو را این ره مسدود
|
هرچیز که در هر دو جهان بستهی آنی
|
|
آن است تورا در دو جهان مونس و معبود
|
عطار اگر سایه صفت گم شود از خود
|
|
خورشید بقا تابدش از طالع مسعود
|