هر که صید چون تو دلداری شود
|
|
عاجزی گردد گرفتاری شود
|
هر که خار مژهی تو بنگرد
|
|
هر گلی در چشم او خاری شود
|
باز چون گلبرگ روی تو بدید
|
|
بی شکش هر خار گلزاری شود
|
شیر دل پیش نمکدان لبت
|
|
چون به جان آید جگر خواری شود
|
گر لبت در ابر خندد همچو برق
|
|
ابر تا محشر شکرباری شود
|
در طواف نقطهی خالت ز شوق
|
|
چرخ سرگردان چو پرگاری شود
|
مس اگرچه زر تواند شد ولیک
|
|
وصف خط تو چو بسیاری شود
|
پیش سرسبزی خطت زاشتیاق
|
|
زر کند بدرود و زنگاری شود
|
سرفرازی کو سر زلف تو دید
|
|
تا بجنبد سرنگونساری شود
|
میل زلف تو به ترسایی است از آنک
|
|
گه چلیپا گاه زناری شود
|
گو بیا و مذهب زلف تو گیر
|
|
هر که میخواهد که دینداری شود
|
گر فروشی بر من غمکش جهان
|
|
هر سر مویم خریداری شود
|
هر که او دلزنده عشق تو نیست
|
|
گر همه مشک است مرداری شود
|
نیست آسان هیچ کار عشق تو
|
|
زان به تن بردن چو دشواری شود
|
پی چو گم کردند کار عشق را
|
|
عاشقی کو کز پی کاری شود
|
عشق را هرگز نماند رونقی
|
|
هر کسی گر صاحباسراری شود
|
صد هزاران قطره گردد ناپدید
|
|
تا یکی زان در شهواری شود
|
چون کسی را بوی نبود زین حدیث
|
|
کی شود ممکن که عطاری شود
|