چون تو جانان منی جان بی تو خرم کی شود
|
|
چون تو در کس ننگری کس با تو همدم کی شود
|
گر جمال جانفزای خویش بنمایی به ما
|
|
جان ما گر در فزاید حسن تو کم کی شود
|
دل ز من بردی و پرسیدی که دل گم کردهای
|
|
این چنین طراریت با من مسلم کی شود
|
عهد کردی تا من دلخسته را مرهم کنی
|
|
چون تو گویی یا کنی این عهد محکم کی شود
|
چون مرا دلخستگی از آرزوی روی توست
|
|
این چنین دل خستگی زایل به مرهم کی شود
|
غم از آن دارم که بی تو همچو حلقه بر درم
|
|
تا تو از در در نیایی از دلم غم کی شود
|
خلوتی میبایدم با تو زهی کار کمال
|
|
ذرهای همخلوت خورشید عالم کی شود
|
نیستی عطار مرد او که هر تر دامنی
|
|
گر به میدان لاشه تازد رخش رستم کی شود
|