کسی کو خویش بیند بنده نبود
|
|
وگر بنده بود بیننده نبود
|
به خود زنده مباش ای بنده آخر
|
|
چرا شبنم به دریا زنده نبود
|
تو هستی شبنمی دریاب دریا
|
|
که جز دریا تو را دارنده نبود
|
درین دریا چو شبنم پاک گم شو
|
|
که هر کو گم نشد داننده نبود
|
اگر در خود بمانی ناشده گم
|
|
تو را جاوید کس جوینده نبود
|
تو میترسی که در دنیا مدامت
|
|
بسازی از بقا افکنده نبود
|
وجود جاودان خواهی، ندانی
|
|
که گل چون گل بسی پاینده نبود
|
وجود گل به بالای گل آمد
|
|
که سلطانی مقام بنده نبود
|
تورا در نو شدن جامه که آرد
|
|
اگر بر قد تو زیبنده نبود
|
چه میگویم چو تو هستی نداری
|
|
تورا جز نیستی یابنده نبود
|
اگر خواهی که دایم هست گردی
|
|
که در هستی تورا ماننده نبود
|
فرو شو در ره معشوق جاوید
|
|
که هرگز رفتهای آینده نبود
|
در آتش کی رسد شمع فسرده
|
|
اگر شب تا سحر سوزنده نبود
|
فلک هرگز نگردد محرم عشق
|
|
اگر سر تا قدم گردنده نبود
|
هر آن کبکی که قوت باز گردد
|
|
ورای او کسی پرنده نبود
|
چه میگویی تو ای عطار آخر
|
|
به عالم در چو تو گوینده نبود
|