هر که را ذرهای وجود بود | پیش هر ذره در سجود بود | |
نه همه بت ز سیم و زر باشد | که بت رهروان وجود بود | |
هر که یک ذره میکند اثبات | نفس او گبر یا جهود بود | |
در حقیقت چو جمله یک بودست | پس همه بودها نبود بود | |
نقطهی آتش است در باطن | دود دیدن ازو چه سود بود | |
هر که آن نقطه دید هر دو جهانش | محو گشته ز چشم زود بود | |
زانکه دو کون پیش دیدهی دل | چون سرابی همه نمود بود | |
هر که یک ذره غیر میبیند | همچو کوری میان دود بود | |
همچو عطار در فنا میسوز | تا دمی گر زنی چو عود بود |