آنچه نقد سینهی مردان بود
|
|
زآرزوی آن فلک گردان بود
|
گر از آن یک ذره گردد آشکار
|
|
هر دو عالم تا ابد پنهان بود
|
در گذر از کون تا تاب آوری
|
|
خود که را در کون تاب آن بود
|
آن فلک کان در درون عاشق است
|
|
آفتاب آن رخ جانان بود
|
گر فرو استد ز دوران این فلک
|
|
آن فلک را تا ابد دوران بود
|
نور این خورشید اگر زایل شود
|
|
نور آن خورشید جاویدان بود
|
زود بیند آن فلک و آن آفتاب
|
|
هر که را یک ذره نور جان بود
|
وانکه نور جان ندارد ذرهای
|
|
تا بود در کار خود حیران بود
|
چند گویی کین چنین و آن چنان
|
|
تا چنینی عمر تو تاوان بود
|
کی بود پروای خلقش ذرهای
|
|
هر که او در کار سرگردان بود
|
پای در نه راه را پایان مجوی
|
|
زانکه راه عشق بیپایان بود
|
عشق را دردی بباید بی قرار
|
|
آن چنان دردی که بی درمان بود
|
گر زند عطار بی این سر نفس
|
|
آن نفس بر جان او تاوان بود
|