ز لعلت زکاتی شکر میستاند
|
|
ز رویت براتی قمر میستاند
|
به یک لحظه چشمت ز عشاق صد جان
|
|
به یک غمزهی حیلهگر میستاند
|
سزد گر ز رشک نظر خون شود دل
|
|
که داد از جمالت نظر میستاند
|
خطت طوطی است آب حیوانش در بر
|
|
کزان آب حیوان شکر میستاند
|
زهی ترکتازی که لوح چو سیمت
|
|
خطی سبزم آورد و زرد میستاند
|
مرا نیست زر چون دهم زر ولیکن
|
|
دهم در عوض جان اگر میستاند
|
مرا گفت جان را خطر نیست زر ده
|
|
که چشمم زر بیخطر میستاند
|
اگرچه لبت خشک و چشمت تر آمد
|
|
مخور غم که زر خشک و تر میستاند
|
عیار از رخ زرد عطار دارد
|
|
زری کان بت سیمبر میستاند
|