نور روی تو را نظر نکشد
|
|
سوز عشق تو را جگر نکشد
|
باد خاک سیاه بر سر آنک
|
|
خاک کوی تو در بصر نکشد
|
آتش عشق بیدلان تو را
|
|
هفت آتش گه سقر نکشد
|
از درازی و دوری راهت
|
|
هیچ کس راه تو به سر نکشد
|
که رهت جز به قدر و قوت ما
|
|
قدر یک گام بیشتر نکشد
|
درد هر کس به قدر طاقت اوست
|
|
کانچه عیسی کشید خر نکشد
|
کوه اندوه و بار محنت تو
|
|
چون کشد دل که بحر و بر نکشد
|
خود عجب نبود آنکه از ره عجز
|
|
پشهای پیل را به بر نکشد
|
با کمان فلک به هیچ سبیل
|
|
بازوی هیچ پشه در نکشد
|
هیچکس عشق چون تو معشوقی
|
|
به ترازوی عقل بر نکشد
|
چون کشد کوه بی نهایت را
|
|
آن ترازو که بیش زر نکشد
|
وزن عشق تو عقل کی داند
|
|
عشق تو عقل مختصر نکشد
|
عشقت از دیرها نگردد باز
|
|
تا که ابدال را بدر نکشد
|
دل عطار در غم تو چنان است
|
|
که غم دیگران دگر نکشد
|