گر در صف دین داران دین دار نخواهم شد
|
|
از بهر چه با رندان در کار نخواهم شد
|
شد عمر و نمیبینم از دین اثری در دل
|
|
وز کفر نهاد خویش دیندار نخواهم شد
|
کی فانی حق باشم بی قول اناالحق من
|
|
کز عشق چو مشتاقان بردار نخواهم شد
|
دانم که نخواهم یافت از دلبر خود کامی
|
|
تا من ز وجود خود بیزار نخواهم شد
|
ای ساقی جان میده کاندر صف قلاشان
|
|
این بار چو هر باری بیبار نخواهم شد
|
از یک می عشق او امروز چنان مستم
|
|
کز مستی آن هرگز هشیار نخواهم شد
|
تا دیده خیال او در خواب همی بیند
|
|
از خواب خیال او بیدار نخواهم شد
|
هرچند که عطارم لیکن به مجاز است این
|
|
بی عطر سر زلفش عطار نخواهم شد
|