چو خورشید جمالت جلوهگر شد
|
|
چو ذره هر دو عالم مختصر شد
|
ز هر ذره چو صد خورشید میتافت
|
|
همه عالم به زیر سایه در شد
|
چو خورشید از رخ تو ذرهای یافت
|
|
بزد یک نعره وز حلقه به در شد
|
جهان آشفته و شوریدهدل گشت
|
|
فلک سرگشته و دریوزهگر شد
|
هزاران قرن پوشیده کبودی
|
|
ز سر آمد به پا وز پا به سر شد
|
ازین چندین بگردید او که ناگاه
|
|
خبر یافت از تو وز خود بی خبر شد
|
بسا رستم که اینجا زنصفت گشت
|
|
بسا مطرب که اینجا نوحهگر شد
|
قدر کاینجا رسید از خویش گم گشت
|
|
قضا کانجا رسید اندک قدر شد
|
بشست از جان و از دل دست جاوید
|
|
کسی کو مرد راه این سفر شد
|
درین ره هر که نعلینی بینداخت
|
|
هزاران راهرو را تاج سر شد
|
ولی چون سر بباخت اول درین راه
|
|
ازین نعلین آخر تاجور شد
|
درین منزل کسی کو پیشتر رفت
|
|
به هر گامش تحیر بیشتر شد
|
عجب کارا که موری مینداند
|
|
که با عرش معظم در کمر شد
|
شبی موجی ازین دریا برآمد
|
|
از آن وقتی فلک زیر و زبر شد
|
چو کرسی عرش حیران ماند برجای
|
|
چو دنیا و آخرت یک ره گذر شد
|
چه دریایی است این کز هیبت آن
|
|
جهان هر ساعتی رنگ دگر شد
|
ازین دریا چو عکسی سایه انداخت
|
|
جدا هر ذرهای بحر گهر شد
|
ازین دریا دو عالم شور بگرفت
|
|
که تا ترتیب عالم معتبر شد
|
درآمد موج دیگر آخرالامر
|
|
دو عالم محو گشت و بی اثر شد
|
ز حل و عقد شرح این مقالات
|
|
دل عطار در خون جگر شد
|