در صفت عشق تو شرح و بیان نمیرسد | عشق تو خود عالی است عقل در آن نمیرسد | |
آنچه که از عشق تو معتکف جان ماست | گرچه بگویم بسی سوی زبان نمیرسد | |
جان چو ز میدان عشق گوی وصال تو برد | تاختنی دو کون در پی جان نمیرسد | |
گرچه نشانه بسی است لیک دراز است راه | سوی تو بی نور تو کس به نشان نمیرسد | |
عاشق دل خسته را تا نرسد هرچه هست | در اثر درد تو هر دو جهان نمیرسد | |
بادیهی عشق تو بادیهای است بیکران | پس به چنین بادیه کس به کران نمیرسد | |
سوی تو عطار را مویکشان برد عشق | بی خبری سوی تو موی کشان نمیرسد |