دل برای تو ز جان برخیزد

دل برای تو ز جان برخیزد جان به عشقت ز جهان برخیزد
در دل هر که نشینی نفسی ز غمت جان ز میان برخیزد
مرد درد تو درین ره آن است کز سر سود و زیان برخیزد
گر نقاب از رخ خود باز کنی ناله از کون و مکان برخیزد
جان ز دل نوحه‌کنان بنشیند دل ز جان نعره‌زنان برخیزد
ساقیا باده‌ی اندوه بیار تا ز عشاق فغان برخیزد
کین تن خسته‌ی من از می عشق نه چنان خفت کزان برخیزد
دل عطار ز شوق تو چنان است که زمان تا به زمان برخیزد