آن که شد تا حشر لازم صبر در هجران او

آن که شد تا حشر لازم صبر در هجران او مرگ بر من کرد آسان درد بی درمان او
من که بی او زنده تا یک روز دیگر نیستم چون نباشم تا ابد در دوزخ حرمان او
دارم اندر پیش از دوری ره مشکل که هست در عدم ماوا گرفتن منزل آسان او
من گریبان چاکم از یکروزه هجران وای اگر تا ابد کوته بماند دستم از دامان او
روشن از سوز وداعم شد که می‌ماند به دل تا قیامت آرزوی قامت فتان او
کاش بردی همره خویشم که گردانیدمی در بلاهای سفر خود را بلاگردان او
جان بزور صبر می‌برد از فراقش محتشم یاد خلق و خوی آن مه شد بلای جان او