چو طوطی خط او پر بر آورد | جهان حسن در زیر پر آورد | |
به خوش رنگی رخش عالم برافروخت | ز سرسبزی خطش رنگی بر آورد | |
لب چون لعلش از چشمم گهر ریخت | بر چون سیمش از رویم زر آورد | |
گل از شرم رخ او خشک لب گشت | ز خشکی ای عجب دامن تر آورد | |
دهان تنگ او یارب چه چشمه است | که از خنده به دریا گوهر آورد | |
سر زلفش شکار دلبری را | هزاران حلقه در یکدیگر آورد | |
فلک زان چنبری آمد که زلفش | فلک را نیز سر در چنبر آورد | |
فلک در پای او چون گوی میگشت | چو چوگانش به خدمت بر سر آورد | |
چو شد عطار لالای در او | ز زلفش خادمی را عنبر آورد |