شدم از گریه نابینا چراغ دیدهی من کو
|
|
سیه گزدید بزمم شمع مجلس دیدهی من کو
|
عنان بخت هر بی دل که بینی دلبری دارد
|
|
نگهدار عنان بخت بر گردیدهی من کو
|
به میزان نظر طور بتان را جمله سنجیدم
|
|
ندیدم یک کران تمکین بت سنجیدهی من کو
|
بود دامن به دست صد خس این گلهای رعنا را
|
|
گل یکرنگ دامن از خسان برچیدهی من کو
|
چو مجنونی ببینی در بیابانها بپرس ای مه
|
|
که مجنون بیابان گرد محنت دیدهی من کو
|
چو ناوک خورده صیدی را تنی بسمل بگو با خود
|
|
که صید زخمی در خاک و خون غلطیدهی من کو
|
ز اشک محتشم افتاد شور اندر جهان بی تو
|
|
تو خود هرگز نگفتی عاشق شوریدهی من کو
|