هر که بر روی او نظر دارد | از بسی نیکوی خبر دارد | |
تو نکوتر ز نیکوان دو کون | که دو کون از تو یک اثر دارد | |
هرچه اندر دو کون میبینم | از جمال تو یک نظر دارد | |
در جمالت مدام بیخبر است | هر که او ذرهای بصر دارد | |
دیدهجان که در تو حیران است | هرچه جز توست مختصر دارد | |
هر که روی چو آفتاب تو دید | نتواند که دیده بردارد | |
هر که بویی بیافت از ره تو | خاک راه تو تاج سر دارد | |
عاشق از خویشتن نیندیشد | گرچه راهت بسی خطر دارد | |
خویش را مست وار درفکند | هر که او جان دیدهور دارد | |
در ره عشق تو دل عطار | آتشی سخت در جگر دارد |