گر نکوییت بیشتر گردد | آسمان در زمین به سر گردد | |
آفتابی که هر دو عالم را | کار ازو همچو آب زر گردد | |
زآرزوی رخ تو هر روزی | روی بر خاک دربدر گردد | |
نرسد آفتاب در گردت | گرچه صد قرن گرد در گردد | |
گر بیابد کمال تو جزوی | عقل کل مست و بیخبر گردد | |
صبح از شرم سر به جیب کشد | دامن آفتاب تر گردد | |
هر که بر یاد چشمهی نوشت | زهر قاتل خورد شکر گردد | |
درد عشق تو را که افزون باد | گر کنم چاره بیشتر گردد | |
چون ز عشقت سخن رود جایی | سخن عقل مختصر گردد | |
چه دهی دم مرا دلم برسوز | کاتش از باد تیزتر گردد | |
بر رخم گرچه خون دل گرم است | از دم سرد من جگر گردد | |
دل عطار هر زمان بی تو | در میان غمی دگر گردد |