گر پرده ز خورشید جمال تو برافتد
|
|
گل جامه قبا کرده ز پرده به در افتد
|
چون چشم چمن چهرهی گلرنگ تو بیند
|
|
خون از دهن غنچه ز تشویر برافتد
|
بشکافت تنم غمزهی تو گرچه چو مویی است
|
|
یک تیر ندیدم که چنین کارگر افتد
|
گر بر جگرم آب نمانده است عجب نیست
|
|
کاتش ز رخت هر نفس اندر جگر افتد
|
گر چه دل من مرغ بلند است چو سیمرغ
|
|
لیکن چو دمت خورد به دام تو درافتد
|
گر گلشکری این دل بیمار کند راست
|
|
آتش ز لب و روی تو در گلشکر افتد
|
بر چشم و لبم زآتش عشق تو بترسم
|
|
کین آتش از آن است که در خشک و تر افتد
|
من خاک توام پا نهم بر سر افلاک
|
|
چون باد، گرت بر من خاکی گذر افتد
|
بی یاد تو عطار اگر جان به لب آرد
|
|
جانش همه خون گردد و دل در خطر افتد
|