خاک کویت هر دو عالم در نیافت
|
|
گرد راهت فرق آدم در نیافت
|
ای به بالا برشده چندان که عرش
|
|
ذرهای شد گرد تو هم در نیافت
|
دولت تو هیچ بی دولت ندید
|
|
شادی تو لشکر غم در نیافت
|
گنج عشقت در جهان جد و جهد
|
|
هم مخر هم مقدم در نیافت
|
زانکه هرگز هفت دریای عظیم
|
|
از سر خود نیم شبنم در نیافت
|
آن چنان جامی که نتوان داد شرح
|
|
آن به جد و جهد خود جم در نیافت
|
آمد و شد صد هزاران پادشاه
|
|
ملک تو جز ابن ادهم در نیافت
|
صد هزاران راهزن در ره فتاد
|
|
جز فضیلابنعهد محکم در نیافت
|
صد هزاران زن به نامردی بمرد
|
|
این سخن جز جان مریم در نیافت
|
وی عجب تا مرد ره جهدی نکرد
|
|
آنچنان گنجی معظم در نیافت
|
هر که او ساکن نشد در کوی تو
|
|
جنه الفردوس خرم در نیافت
|
وانکه او مجروح گشت از عشق تو
|
|
تا ابد بویی ز مرهم در نیافت
|
بیش و کم درباخت دل در راه تو
|
|
لیک از تو بیش یا کم در نیافت
|
بس بزرگان را که در گرداب درد
|
|
سر فرو شد نیز همدم در نیافت
|
من چگونه از تو دریابم به حکم
|
|
آنچه از تو هر دو عالم در نیافت
|
چند جویی ای دل برخاسته
|
|
آنچه هرگز خلق یکدم در نیافت
|
تو نیابی این که بس نامحرمی
|
|
خاصه هرگز هیچ محرم در نیافت
|
نیست غم گر چون سلیمان ای فرید
|
|
هر گدا ملکی به خاتم در نیافت
|