دل کمال از لعل میگون تو یافت
|
|
جان حیات از نطق موزون تو یافت
|
گر ز چشمت خستهای آمد به تیر
|
|
زنده شد چون در مکنون تو یافت
|
تا فسونت کرد چشم ساحرت
|
|
جامه پر کژدم ز افسون تو یافت
|
سختتر از سنگ نتوان آمدن
|
|
لعل بین یعنی دلش خون تو یافت
|
تا فشاندی زلف و بگشادی دهن
|
|
عقل خود را مست و مجنون تو یافت
|
ملک کسری در سر زلف تو دید
|
|
جام جم در لعل گلگون تو یافت
|
قاف تا قاف جهان یکسر بگشت
|
|
کاف کفر از زلف چون نون تو یافت
|
جمله را صدباره فیالجمله بدید
|
|
هیچش آمد هرچه بیرون تو یافت
|
تا دل عطار عالم کم گرفت
|
|
رونق از حسن در افزون تو یافت
|