تا دل من راه جانان بازیافت
|
|
گوهری در پردهی جان بازیافت
|
دل که ره میجست در وادی عشق
|
|
خویش را گم کرد ره زان بازیافت
|
هر که از دشورای هستی برست
|
|
آنچه مقصود است آسان بازیافت
|
یک شبی درتاخت دل مست و خراب
|
|
راه آن زلف پریشان بازیافت
|
چون به تاریکی زلفش راه برد
|
|
زنده گشت و آب حیوان بازیافت
|
آفتاب هر دو عالم آشکار
|
|
زیر زلف دوست پنهان بازیافت
|
آنچه خلق از دامن آفاق جست
|
|
او نهان سر در گریبان بازیافت
|
میندانم تا ز جان برخورد نیز
|
|
آنکه روی و زلف جانان بازیافت
|
هر که زلفش دید کافر شد به حکم
|
|
وانکه درویش دید ایمان بازیافت
|
طالب درد است عطار این زمان
|
|
کز میان درد درمان بازیافت
|