طمع وصل تو مجالم نیست
|
|
حصه زین قصه جز خیالم نیست
|
در فراق تو تشنه میمیرم
|
|
کز لبت قطرهای زلالم نیست
|
تو چو شمعی و من چو پروانه
|
|
با تو بودن بههم مجالم نیست
|
دور میباشم از جمال تو زانک
|
|
طاقت آن چنان جمالم نیست
|
میزیم با فراق و میگویم
|
|
که تمنای آن وصالم نیست
|
گرچه وصل تو هست کار محال
|
|
کار بیرون ازین محالم نیست
|
اگرم وصل تو نخواهد بود
|
|
سر هیچی به هیچ حالم نیست
|
بی خودم کن که خود به خود تو بسی
|
|
زانکه من تا خودم کمالم نیست
|
گر بسوزیم بند بند چو شمع
|
|
دمی از سوختن ملالم نیست
|
من به بال و پر تو میپرم
|
|
که دمی بر تو پر و بالم نیست
|
ور مرا بی تو پر و بالی هست
|
|
آن پر و بال جز وبالم نیست
|
تا جگر گوشهی خودت خواندم
|
|
گر جگر میخورم حلالم نیست
|
شرح درد تو چون دهد عطار
|
|
زانکه یارای این مقالم نیست
|