طریق عشق جانا بی بلا نیست
|
|
زمانی بی بلا بودن روا نیست
|
اگر صد تیر بر جان تو آید
|
|
چو تیر از شست او باشد خطا نیست
|
از آنجا هرچه آید راست آید
|
|
تو کژمنگر که کژ دیدن روا نیست
|
سر مویی نمیدانی ازین سر
|
|
تو را گر در سر مویی رضا نیست
|
بلاکش، تا لقای دوست بینی
|
|
که مرد بی بلا مرد لقا نیست
|
میان صد بلا خوش باش با او
|
|
خود آنجا کو بود هرگز بلا نیست
|
کسی کو روز و شب خوش نیست با او
|
|
شبش خوش باد کانکس مرد ما نیست
|
که باشی تو که او خون تو ریزد
|
|
وگر ریزد جز اینت خونبها نیست
|
دوای جان مجوی و تن فرو ده
|
|
که درد عشق را هرگز دوا نیست
|
درین دریای بی پایان کسی را
|
|
سر مویی امید آشنا نیست
|
تو از دریا جدایی و عجب این
|
|
که این دریا ز تو یکدم جدا نیست
|
تو او را حاصلی و او تورا گم
|
|
تو او را هستی اما او تورا نیست
|
خیال کژ مبر اینجا و بشناس
|
|
که هر کو در خدا گم شد خدا نیست
|
ولی روی بقا هرگز نبینی
|
|
که تا ز اول نگردی از فنا نیست
|
چو تو در وی فنا گردی به کلی
|
|
تو را دایم ورای این بقا نیست
|
ز حیرت چون دل عطار امروز
|
|
درین گرداب خون یک مبتلا نیست
|