در عشق قرار بیقراری است
|
|
بدنامی عشق نامداری است
|
چون نیست شمار عشق پیدا
|
|
مشمر که شمار بیشماری است
|
در عشق ز اختیار بگذار
|
|
عاشق بودن نه اختیاری است
|
گر دل داری تو را سزد عشق
|
|
ورنه همه زهد و سوگواری است
|
زاری میکن چو دل ندادی
|
|
تا دل ندهند کارزاری است
|
دل کیست شکار خاص شاه است
|
|
شاه از پی او به دوستداری است
|
شاهی که همه جهانش ملک است
|
|
در دشت ز بهر یک شکاری است
|
جانا بر تو قرار آن راست
|
|
کز عشق تو عین بیقراری است
|
آن را که گرفت عشق تو نیست
|
|
در معرض صد گرفتکاری است
|
وآن است عزیز در دو عالم
|
|
کز عشق تو در هزار خواری است
|
هر بیخبری که قدر عشقت
|
|
مینشناسد ز خاکساری است
|
وانکس که شناخت خردهی عشق
|
|
هر خردهی او بزرگواری است
|
پروانهی توست جان عطار
|
|
زان است که غرق جان سپاری است
|