نور ایمان از بیاض روی اوست
|
|
ظلمت کفر از سر یک موی اوست
|
ذره ذره در دو عالم هر چه هست
|
|
پردهای در آفتاب روی اوست
|
هر که را در هر دو عالم قبلهای است
|
|
گرچه نیست آگاه آنکس سوی اوست
|
هر دو عالم هیچ میدانی که چیست
|
|
هر دو عکس طاق دو ابروی اوست
|
چون کمان ابروی او درکشیم
|
|
کان کمان پیوسته بر بازوی اوست
|
آن همه غوغای روز رستخیز
|
|
از مصاف غمزهی جادوی اوست
|
رستخیز آری کلمح باالبصر
|
|
از خدنگ چشم چون آهوی اوست
|
هم زمین از راه او گردی است بس
|
|
هر فلک سرگشتهای در کوی اوست
|
زان سیه گردد قیامت آفتاب
|
|
تا شود روشن که او هندوی اوست
|
آسمان را از درش بویی رسید
|
|
تا قیامت سرنگون بر بوی اوست
|
خلق هر دو کون را درد گناه
|
|
بر امید ذرهای داروی اوست
|
تا که بویی یافت عطار از درش
|
|
دل نمیداند که در پهلوی اوست
|